گنجور

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۶۱ - سید مجدالدین بوطالب نعمه را گوید

 

ای زتو بنهاده کلاه منی

هر که نیاید کلهش از دو برد

نام تو اوراق سعادت نبشت

جاه تو الواح نحوست سترد

ازخلفات ذات دویم چون برفت

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۶۲ - کتاب و کلاهی نزد بزرگی داشت در تقاضای آن گوید

 

به کلاهی بزرگ کرد مرا

آنکه گیتی به چشمشس آمد خرد

آنکه آب کلاهداری چرخ

آب دستار خواجگیش ببرد

هر که پیشش کمر به خدمت بست

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۶۳ - خواجه شمس انوری را پوستینی وعده کرده و در فرستادن آن تاخیر نموده بود این قطعه در تهدید وی گفته

 

شمس بی نور و خواجهٔ بی‌اصل

چند از این دفع گرم و وعدهٔ سرد

از سر جوی عشوهٔ آب ببند

بیش از این گرد پای حوض مگرد

تا مرا در میان تابستان

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۶۴ - در تجدید لقب موئیدالدین مودودشاه

 

ای برادر نسل آدم را خدی از روی لطف

نامها دادست پیش ازتر و خشک و گرم و سرد

هر کسی را کنیت و نام و لقب در خورد اوست

پس در آوردست‌شان اندر جهان خواب و خورد

حاسدا مودود شاه ناصرالدین را لقب

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۶۵ - در هجا

 

میر طغرل بمرد و من گفتم

ملک‌الموت کار مردان کرد

برهانید مردمان را زو

مردمی کرد و سخت نیک آورد

قلتبانی که شصت سال بزیست

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۶۶

 

به خدایی که کوه و دریا را

خازن در و لعل رخشان کرد

که من از درد فرقت لب تو

آن کشید م که شرح نتوان کرد

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۶۷ - در وعظ

 

شادمانی گزین و نیک خویی

که زمانه وفا نخواهد کرد

از سر روزگار گرد برآر

پیش از آن کز سرت برآرد گرد

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۶۸ - در حق سنقر خاص گوید

 

تابش رای سایهٔ یزدان

منت آفتاب باطل کرد

آنچه بامن زلطف کرد امروز

دربهار آفتاب با گل کرد

کرمش پایمرد گشت و مرا

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۶۹

 

به خدایی که آب حکمت او

از دل خاک می‌دماند ورد

دست تقدیر او ز دامن شب

بر رخ روز می‌فشاند گرد

که رهی در فراق وصلت تو

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۷۰

 

به خدایی که درسپهر بلند

اختر و مهر و مه مرکب کرد

دایهٔ صنع و لطف قدرت او

رونق حسن تو مرتب کرد

که جهان بر من غریب اسیر

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۷۱

 

مرکب من که دادهٔ شه بود

جان فدای مراکب شه کرد

بنده را با پیادگان سپاه

درچنین جایگاه همره کرد

اندر آمد ز بی جوی از پای

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۷۲ - در مدح پیروز شاه

 

آنکه او دست و دلت را سبب روزی کرد

درگهت را در پیروزی و بهروزی کرد

یافت از دست اجل جان گرامیش خلاص

هر کرا خدمت جان‌پرور تو روزی کرد

ای ولی‌نعمت احرار سوی نعمت و ناز

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۷۳ - در نصیحت

 

در جهان با مردمان دانی که چون باید گذاشت

آن قدر عمری که یابد مردم آزاد مرد

کاستینها در غم او ترکنند از آب گرم

فی‌المثل گز بگذرد بر دامن او باد سرد

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۷۴ - شبی در حال مستی از بامی درافتاد این قطعه را گفت

 

گرچه شب سقطهٔ من هر که دید

پاره‌ای از روز قیامت شمرد

عاقبت عافیت‌آموز را

گنج بزرگست پس از رنج خرد

من چو نیم دستخوش آسمان

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۷۵ - در هجو

 

قلتبانی هم به خواهر هم بزن

نیست پیدا گرچه کس پنهان نکرد

چند گویی خواهر من پارساست

گپ مزن گرد حدیث او مگرد

پارسا در خانهٔ تو نان تست

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۷۶ - مطایبه

 

جهان گر مضطرب شد گو همی شو

من و می تا جهان آرام گیرد

دلم را انده امروز بس نیست

که می اندوه فردا وام گیرد

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۷۷ - در صفت کسب کمال ومذمت ابناء عصر

 

هر که به ورزیدن کمال نهد روی

شیوهٔ نقصان ز هیچ روی نورزد

زلزلهٔ حرص اگر زهم ببرد کوه

گرد قناعت بر آستانش نلرزد

رفعت اهل زمانه کسب کند زانک

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۷۸ - در مدح ملک‌الشرق علاء الدین محمد امیر کوه

 

امیرالجبال آنکه با جاه جودش

نه گردون براند نه دریا ستیزد

چو دست گهر بار او نیست گردون

به پرویزن ابر گوهر چه بیزد

پلنگ خلافش نزد هیچ کس را

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۷۹ - درشکایت دهر

 

کی بود کاین سپهر حادثه‌زای

جمله از یکدگر فرو ریزد؟

تا چو پرویزن است او که مدام

بر جهان آتش بلا بیزد

در جهان بوی عافیت نگذاشت

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۸۰

 

به خدایی که وصف بی چونش

همه اسباب عقل بر هم زد

کاف کن در مشیتش چو بگشت

صنع بی‌رنگ هر دو عالم زد

روح را قبهٔ مقدس بست

[...]

انوری
 
 
۱
۷
۸
۹
۱۰
۱۱
۲۵
sunny dark_mode