گنجور

 
انوری

مرکب من که دادهٔ شه بود

جان فدای مراکب شه کرد

بنده را با پیادگان سپاه

درچنین جایگاه همره کرد

اندر آمد ز بی جوی از پای

رویم از غم به گونهٔ که کرد

سالها گفت باز نتوانم

آنچه با من فلک درین مه کرد