به کلاهی بزرگ کرد مرا
آنکه گیتی به چشمشس آمد خرد
آنکه آب کلاهداری چرخ
آب دستار خواجگیش ببرد
هر که پیشش کمر به خدمت بست
بر کله گوشهٔ زمانه سپرد
... در زهرهٔ سپهر نمود
تا کلاهه بخورد و لب بسترد
پس چو از قلهٔالمبالاتش
پس از آن کس مرا به کس نشمرد
دست از صحبتم چنان بکشید
پای بر فرق من چنان بفشرد
که نه محرم شدم به شادی و غم
نه حریف آمدم به صافی و درد
گفتم آن را کله چگونم نهم
که کلاهی ببایدش زد و برد
خیز پیرا که راه ما غلط است
به سر راه باز گرد چو کرد
آن جوان بخت را بپرس و بگوی
که سفینه بده کلاه بمرد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
اشتر گرسنه کسیمه برد
کی شکوهد ز خار؟ چیره خورد
نانوردیم و خوار و این نه شگفت
که برِ ورد، خار نیست نورد
مردم اندر خور زمانه شدهست
نرد چون شاخ گشت و شاخ چون نرد
از تک اسب و بانگ نعرۀ مرد
کوه یر نوف شد هوا پر گرد
شعر سید محمد ناصر
دل من شاد کرد و خرم کرد
شدم از گرمی طبیعی پوست
همچو تشنه که آب باید سرد
بر دل من نشاط رامش یافت
[...]
صدر اسلام زنده گشت و نمرد
گرچه صورت به خاک تیره سپرد
در جهان بزرگ ساخت مکان
هم بخردان گذاشت عالم خرد
پس تو گویی که مرثیت گویش
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.