گنجور

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۱

 

ترا کز نیکوان یاری نباشد

مرا نزد تو مقداری نباشد

نباشد دولت وصلت کسی را

وگر باشد مرا باری نباشد

ترا گر کار من دامن نگیرد

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۲

 

مرا گر چون تو دلداری نباشد

هزاران درد دل باری نباشد

چو تو یا کم ز تو یاری توان جست

چه باشد گر ستمکاری نباشد

مرا گویی که در بستان این راه

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۳

 

بی‌عشق توام به سر نخواهد شد

با خوی تو خوی در نخواهد شد

آوخ که به جز خبر نماند از من

وز حال منت خبر نخواهد شد

گفتم که به صبر به شود کارم

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۴

 

حسن تو بر ماه لشکر می‌کشد

عشق تو بر عقل خنجر می‌کشد

خدمتش بر دست می‌گیرد فلک

هر کرا دست غمت برمی‌کشد

دست عشقت هرکرا دامن گرفت

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۵

 

بدرود شب دوش که چون ماه برآمد

ناخوانده نگارم ز در حجره درآمد

زیر و زبر از غایت مستی و چو بنشست

مجلس همه از ولوله زیر و زبر آمد

نقلم همه شد شکر و بادام که آن بت

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۶

 

زلفت چو به دلبری درآمد

بس کس که ز جان و دل برآمد

هم رایت خوشدلی نگون شد

هم دولت بی‌غمی سر آمد

دل گم نشود در آنچنان زلف

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۷

 

مرا تاثیر عشقت بر دل آمد

همه دعوی عقلم باطل آمد

دلم بردی به جانم قصد کردی

مرا این واقعه بس مشکل آمد

ز دل نالم ز روی تو چه نالم

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۸

 

با روی دِلَفروزت سامان بنمی‌ماند

با زلف جهان‌سوزت ایمان بنمی‌ماند

در ناحیت دلها با عشق تو شد والی

جز شحنهٔ عشقت را فرمان بنمی‌ماند

زین دست عمل کاکنون آورد غم عشقت

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۹

 

جانا دلم از غمت به جان آمد

جانم ز تو بر سر جهان آمد

از دولت این جهان دلی بودم

آن نیز به دولتت گران آمد

آری همه دولتی گران آید

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۰

 

عجب عجب که ترا یاد دوستان آمد

درآ درآ که ز تو کار ما به جان آمد

مبر مبر خور و خوابم ز داغ هجران بیش

مکن مکن که غمت سود و دل زیان آمد

چه می‌کنی به چه مشغولی و چه می‌طلبی

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۱

 

رخ خوبت خدای می‌داند

که اگر در جهان به کس ماند

ماه را بر بساط خوبی تو

عقل بر هیچ گوشه ننشاند

شعلهٔ آفتاب را بکشد

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۲

 

نه در وصال تو بختم به کام دل برساند

نه در فراق تو چرخم ز خویشتن برهاند

چو برنشیند عمرم مرا کجا بنشیند

اگر زمانه بخواهد که با توام بنشاند

زمن مپرس که بی‌من زمانه چون گذرانی

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۳

 

هرچه مرا روی تو به روی رساند

ناخوش و خوش‌دل به‌روی خوش بستاند

هست به رویت نیازم از همه رویی

گرچه همه محنتی به روی رساند

در غم تو سر همی ز پای ندانم

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۴

 

مرا مرنجان کایزد ترا برنجاند

ز من مگرد که احوال تو بگرداند

در آن مکوش که آتش ز من برانگیزی

که آب دیدهٔ من آتش تو بنشاند

اگر ندانی حال دلم روا باشد

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۵

 

حسن تو گر بر همین قرار بماند

قاعدهٔ عشق استوار بماند

از رخ تو گر بر این جمال بمانی

بس غزل تر که یادگار بماند

هر نفس از چرخ ماه را به تعجب

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۶

 

طاقت عشق تو زین بیشم نماند

بیش از این بی‌تو سر خویشم نماند

راست می‌خواهی نخواهم بی‌تو عمر

برگ گفتار کمابیشم نماند

شد توانگر جانم از تیمار و غم

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۷

 

درد تو دلا نهان نماند

اندوه تو جاودان نماند

از عشق مشو چنین شکفته

کان روی نکو چنان نماند

آوازهٔ تو فرو نشیند

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۸

 

در همه آفاق دلداری نماند

در همه روی زمین یاری نماند

گل نماند اندر همه گلزار عشق

راستی باید نه گل خاری نماند

عقل با دل گفت کاندر باغ عشق

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۹

 

عشق تو ز دل برید نتواند

وصل تو به جان خرید نتواند

روی تو اگر نه آفتاب آید

چونست که درست دید نتواند

طرفه شکریست آن لبان تو

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۰

 

گل رخسار تو چون دسته بستند

بهار و باغ در ماتم نشستند

صبا را پای در زلف تو بشکست

چو چین زلف تو بر هم شکستند

که خواهد رست از این آسیب فتنه

[...]

انوری
 
 
۱
۴
۵
۶
۷
۸
۷۴
sunny dark_mode