گنجور

 
انوری

گل رخسار تو چون دسته بستند

بهار و باغ در ماتم نشستند

صبا را پای در زلف تو بشکست

چو چین زلف تو بر هم شکستند

که خواهد رست از این آسیب فتنه

که نوک خار و برگ گل نرستند

کرا در باغ رخسارت بود راه

از آن دلها که در زلف تو بستند

که در هر گلستانش گاه و بی‌گاه

ز غمزه‌ت یک جهان ترکان مستند

چو در پیش لبت از بیم چشمت

همه خواهندگان لبها ببستند

منه بر کار این بیچارگان پای

چه خواهی کرد مشتی زیردستند

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode