گنجور

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۴ - مطلع ثانی

 

ای خدیویکه وجودت زخدائی اعزاز

کرده بر خلق در رحمت و آسایش باز

در دل مهر فروغت چه غم از کین حسود

که مصونست کلیم از خطر شعبده باز

کاخ اطعام ترا از بن دندان گردید

[...]

۱۰ بیت
جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۴ - تغزلی است در استقبال حکیم عنصری

 

ای که نرخ بوسه‌ات بر ما به نقد جان کنی

جان گران شد یا که خواهی بوسه را ارزان کنی

ظلم بر کتان کند مه لیکن ای نازک‌بدن

تو همان ماهی که بر خود ظلم از کتان کنی

تا کی از چوگان زلف و گوی سیمین ذقن

[...]

۱۰ بیت
جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱

 

بس که دیدم همه سو آن بت هرجائی را

هیچ نشتاخته‌ام معنی تنهایی را

نیست مغزم دمی از نکهت زلفش خالی

تا چه سرّ است نهان این سر سودائی را

زاهدا دور شو از باده‌پرستان که بالطبع

[...]

۱۰ بیت
جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲

 

شرف دهد چو نگارین من دبستان را

کشد زرشک دبستان هزار بستان را

ببین بطره و لعلش اگر ندیدستی

بدست اهرمنی خاتم سلیمان را

بجز تعلق رنگین رخش بمشکین زلف

[...]

۱۰ بیت
جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴

 

مطرب از وصف لبت تا که بیانی دارد

بحقیقت سخنش لطفی و جانی دارد

سرگرانست اگر زلف تو با ما چه عجب

بدوش از دل ما بار گرانی دارد

تا قرین با قمر چهر توشد عقرب زلف

[...]

۱۰ بیت
جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵

 

هی سر زلف خون آن شوخ پری زاده زند

خوی بدبین که شبیخون بهر افتاده زند

گشت لوح دلم از خال و خطش عکس پذیر

هرچه نقش است بما آن پسر ساده زند

بگذر ای شیخ زخاک در خمار بخیر

[...]

۱۰ بیت
جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۱

 

نبندد مرد عاقل دل بد این فرتوت زن دنیا

که سودش جملگی سو کستوشکرش سربسرشکوی

بلی عاقل نداند شش جهه را غیر افسانه

بلی کامل نبیند نه فلک را جز باستهزا

بمیرد پیش از مردن ببخشاید پس از جستن

[...]

۱۰ بیت
جیحون یزدی