بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹
روشن چراغ کس نکند پیش آفتاب
ای آفتاب پیش رخ ماه من متاب
گفتار نگار من که به خواب آیمت شبی
آخر شبی چوبخت من ای چشم من بخواب
چشمم چو لاله گشته فشاند ز بسکه اشک
[...]
بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۲
به جمال توگشته دل مایل
صد هزار آفرین به دیده ودل
دل وجان هر دورا دهد آسان
عاشقت را است دوریت مشکل
نه به بر حاضری ونه ظاهر
[...]
بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۷
از چهر آتشین تو آتش به جان شدم
آتش کند چه سان به نیستان چنان شدم
آوخ که اشتم قدی از راستی چو تیر
ز ابروی چون هلال تو خم چون کمان شدم
گفتم که نور روی تو گردد چراغ من
[...]
بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۱
چومریخی ز خون چون ماهی از رو
چوتیر از قامتی چون قوس از ابرو
منجم چهر و ززلفت را مگر دید
که گوید ماه باشد در ترازو
نیارد ازختن کس مشک در فارس
[...]
بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۷
ای قدم خم گشته تر ز ابروی تو
وی دلم آشفته تر از موی تو
معنی ز والقلم را یافتم
چون بدیدم بینی وابروی تو
آیه واللیل باشد بخت من
[...]
بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۳
آن مه فکنده از زلف بررخ حجاب نیمی
یا قرص آفتاب است زیر سحاب نیمی
یا رفته درخسوف است یا مانده درکسوف است
نیمی ز ماهتابان وز آفتاب نیمی
دل دور از جمالش وز وعده وصالش
[...]
بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۵
نمی شنیدم اگرگاهی از لبت سخنی
نبودهیچ گمانم که باشدت دهنی
به حسن مادر گیتی نزاده همچو توئی
به عشق دیده دوران ندیده همچومنی
نه کس چوخد تو دیده است ماه در فلکی
[...]
بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۷
چشمت خدای داده که صاحب نظر شوی
هم گوش و هوش تا که ز عالم خبر شوی
از دل اگر نبینی وگر نشنوی ز جان
از چشم وگوش به بود ار کور وکر شوی
دست وترنج را همه بری به روی هم
[...]