رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱
ای برده رشح جام تو جمشید را ز هوش
وی داده نور رای تو خورشید را ضیا
لب بسته ام ز دعوی اخلاص ز آنکه هست
اظهار دوستی به زبان نوعی از ریا
کم می شوم مصدع اوقات کز پدر
[...]
رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲
والا نصیر ملت و دین میرزا نصیر
ای از جبین سترده همی نقش گردپا
زین پیش در رهی که گهی پا گذاشتی
صرصر به سرعتش نرسیدی به گردپا
برخاستن کنون نتوانم ز جا ز ضعف
[...]
رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳
گفتی چه حاجت است ترا تا روا شود
گفتن چه حاجت است بر اما چه حاجت است
اشعار فقر بر در حاتم چه لازمست
اظهار درد پیش مسیحا چه حاجت است
تدبیر کار هیچ ندانی چو من زمن
[...]
رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴
مژده ایدل که وقت آن آمد
که ز غم بر کران توان آمد
دشت غم را کنار شد پیدا
بحر اندوه را کران آمد
وقت تشنیع دشمنان طی شد
[...]
رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵
در صفاهان که ساحت پاکش
خوشترین بقعهٔ جهان آمد
تا چهل سال با نهایت فقر
عرض خود را نگاهبان آمد
با بد و نیک کرد آمد و رفت
[...]
رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۶
گر بدین گونه که با من زین بیش
بود گردون پس ازین خواهد بود
داد من خواهد از آن مردی و مرد
نیست ور هست همین خواهد بود
فخر سادات محمد که چو او
[...]
رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۷
کجاست آن که پیامی ز دلستان برساند
کجاست آن که به جسم فسرده جان برساند
نسیم کو که به بلبل شمیمی آورد از گل
مسیح کو که توانی به ناتوان برساند
نشان یار به من آرد و به جانب یارم
[...]
رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۸
رسید نامه ای از حضرت وفا و شکفتم
چو بینوا که رسد ناگهش ز غیب نوائی
تمام زهر شکایت نهان به شکر شکری
همه معانی نفرین عیان به لفظ دعائی
ز بی وفائی من کرده شکوه و دل خود را
[...]