گنجور

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۳

 

داری ز چمن گر هوس حلقه دامی

ای مرغ دل ما، بنشین بر سر بامی

ما را ز حرم راند اگر شیخ به تزویر

غم نیست که در دیر گرفتیم مقامی

در دیر که زنّار شود رشته تسبیح

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۴

 

چه خوش باشد شبی در سرزمینی،

به روز آریم با صبح جبینی

به زلف و چهره‌ات، یارا، که ما را

به غیر از این نباشد کفر و دینی

نمی‌دانم چه گنج است این محبت

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۵

 

هرجا که تو بنشینی، صد فتنه برانگیزی

هر فتنه شود هفتاد، هر لحظه که برخیزی

کام دل هر عاقل، از لعل شکر خایی

دام ره هر دانا، با زلف دلاویزی

از جلوه رخ بیضا، در هاله تو می پوشی

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۶

 

عیب جنونِ من مکن ای که ندیده‌ای پری

گر تو ببینیش چو من جامه عقل بردری

ای بدن تو همچو جان رفته به جسم پیرهن

حیف که با چنین بدن سنگدل و ستمگری

از در سعی دیده ام خرد و بزرگ شهر را

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۷

 

ای که از قامت و رخ، حسرت سرو و قمری

این چه نسبت، که تو از سرو و قمر خوبتری

نیست زیبایی و خوبی که نداری همه را

عیب آن است که خورشیدی و بر بام و بری

دوست دارم که نخواهی دگری را چون من

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۸

 

ای سرو چه، ای ماه که، ای شوخ کدامی؟

کاین گونه به رقص اندر و این سان بخرامی

ماهت بِنَخوانم، ملکت می‌بِنَدانم

حیران همه زآنم که چه جنسی و چه نامی؟

زلفیت به دوش اندر و خالی به بناگوش

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱

 

‌دوشینه همی می‌گفت در مجلس ما چنگی

وافغانش همی می‌رفت هر لحظه به فرسنگی

واین صوت همی می‌خواند با خوب‌تر آهنگی

کای یار، چه بی‌مهری، کای دوست چه دل‌سنگی

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲

 

فشاند ژاله به گلشن سحاب نیسانی

بفرق لاله و گل کرد گوهر افشانی

شکست رونق دی را بهار بستانی

ایا بهار من، ای بوستان روحانی

قدح ز باده گران کن، بهل گرانجانی

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳

 

بلندی یافت کوه از پای در دامن کشیدن‌ها

به سنگ آمد سر سیلاب، از بی‌جا دویدن‌ها

من از بی‌قدری خار سر دیوار دانستم

که ناکس، کس نمی‌گردد از این بالا گُزیدن‌ها

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴

 

راد کف، آقا محمد جعفر، ای کز بدو حال

مردی و مردم نوازی در نهادت مدغم است

بهر فتح باب دارالضرب این فرخ دیار

ساعد سیمین تو، الحق کلیدی محکم است

هیچ احوالم نمی پرسی که این فرزانه دوست

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵

 

بخت بدم از ساحت کرمان به بم انداخت

از گلشن عیشم سوی زندان غم انداخت

با ...... کرد مرا دست و گریبان

بنگر که خر و توبره، چه نیکو به هم انداخت

نامد چو وجو دش عدمی صرف به عالم

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱

 

درملک تو راستی نیامد از ما

جز کجی و کاستی، نیامد از ما

هر چیز که خواستیم ما، آن کردیم

چیزی که تو خواستی نیامد از ما

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲

 

آنان که رباط و قلعه بنیاد کنند

نز بهر خداست هرچه آباد کنند

تعمیر سرای دل، به از خانه گل

گر مرد حقند یک دلی شاد کنند

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳

 

ای آنکه دم از مقام رندان بزنی

لاف از کلمات هوشمندان بزنی

مستی تو و آبگینه داری در کف

هشدار، که خویش را به سندان بزنی

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴

 

ای آنکه به حسن غرّه بر خویشتنی

در خیل بتان نجسته بر خویش تنی

روزی برسد تو را که از موی زنخ

ماننده عنکبوت بر خویش تنی

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵

 

کس چون من، اسیر محنت و سوز مباد

در دام بتی چون تو، نوآموز مباد

شامی که تو را نبینم آن شب نبود

روزی که تو را نخواهم آن روز مباد

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶

 

ز آن لحظه که با رخش نظر باختمی

یک لحظه به خویشتن نپرداختمی

در آتش عشق او همی سوختمی

با سختی هجر او همی ساختمی

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷

 

گویند که عشق را بکن درمانی

ز آن پیش که در علاج آن درمانی

ما چاره درد عشق دانیم ولیک

صبر است علاج عشق و آن در ما، نی

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸

 

ز آن جوهر گل شمیم رخ بیجاده

کز کام به دل سفر کند بی جاده

اندک خور و اندکی مرا ده ساقی

بی قاعده نی بنوش و نه بیجا، ده

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹

 

بادام دو چشم نیم مستت از من

مرجان دو لعل می پرستت از من

با چشم و لبت از تو قناعت نبود

سر تا به قدم هر آنچه هستت از من

افسر کرمانی
 
 
۱
۱۳
۱۴
۱۵
۱۶
۱۷