واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۷
دلا از خواب بگشا چشم و، سر کن آه و یاربها
که نبود خلوت در بستهای چون ظلمت شبها
به بیداری توان دیدن رخ کام دوعالم را
گشاده دیده از خوابست فتحالباب مطلبها
مس قرص قمر از وی زر خورشید میگردد
[...]
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۶
با همه زشتی، بدام عشق خویشی پای بند
خویش را گویا که نشناسی؟ از آنی خود پسند!
باطلی بسیار باطل، گر نمیرنجی ز حق!
غافلی بسیار غافل، گر نمیشوری ز پند!
پیش اهل درد، چون گردی سفید ای روسیاه
[...]
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۵
غم بود غم، شراب درویشان
دل بود دل، کباب درویشان
هست رخسار حسن سیرت را
زلف، از پیچ و تاب درویشان
شب شود طالع از سیه روزی
[...]
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۶
پا ز دولت نخورد، ترک سر درویشان
ره بحشمت ندهد، خاک در درویشان
ندهد حاجتشان، راه بتصدیع کسی
بار صندل نکشد، دردسر درویشان
طایر گلشن قدسند ز فارغبالی
[...]
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰۲
از حال میزند دم، صوفی بهرزه نالی
الحق ولی توان شد، زین حالهای قالی!
پیران این زمان را، چون معتقد نباشیم؟
هستند گرچه ناپاک، دارند پاک مالی!
کس را به اوج عزت، افتادگی رساند
[...]
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱۸
جوش بهار شد، سرو پا را چه میکنی؟!
وقت برهنگی است، قبا را چه میکنی؟!
از نخل فقر سایه بی برگیت بس است
این سقفهای شمسه طلا را چه میکنی؟!
سرپا برهنگی است، لباسی، همیشه نو
[...]
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ماده تاریخ » شمارهٔ ۵۶ - تاریخ بنای گنبذی
در عهد شاه دادگر، زیبنده تاج و کمر
اسکندر جمشید فر، یعنی «سلیمان » زمان
شاهنشه گردون خیم، لشکر کش انجم حشم
دریا دل احسان شیم آن مایه امن و امان
فرمانروای ماء وطین، ظلمت زدای کفر و دین
[...]