الهامی کرمانشاهی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱
دلم از وحشت تنهایی شبها خون است
غمم از حسرتِ آن چهره روزافزون است
با تو شادم اگرم جای به دوزخ بدهند
بیتو در خُلد برین خاطر من محزون است
دل مجروح من از قطرهٔ خون بیش نبود
[...]
الهامی کرمانشاهی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲
این تف عشق که اندر جگر زار من است
باد افزون که دوای دل بیمار من است
کوهکن کوه اگر از غم شیرین می کند
کندن جان به جهان از غم تو کار من است
سرخی روی شفق تیرگی چهره ی شب
[...]
الهامی کرمانشاهی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳
سیاهکارتر از من کسی به دوران نیست
فزونتر از گنهم قطره های باران نیست
اگر به وهم نیاید فزونی گنهم
بدین خوشم که فزونتر ز لطف یزدان نیست
به هر چه می نگرم واله ی تو می بینم
[...]
الهامی کرمانشاهی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴
شب تنهایی ای دل هر که چون غم همدمی دارد
چه غم او را که اندر خانهٔ دل محرمی دارد
به جز این زخم مردافکن که من اندر جگر دارم
هر آن زخمی که بینی در زمانه مرهمی دارد
خوش آن روزی که چون دیوانگان از سنگ اطفالم
[...]
الهامی کرمانشاهی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵
از بتان یار مرا انباز میخواهی ندارد
در جهان ماهی چو او طناز میخواهی ندارد
راز او را کردهام پنهان من اندر پردهٔ دل
از زبانم گر خبر زان راز میخواهی ندارد
من نیاز آوردم او را او ز من بنمود روی
[...]
الهامی کرمانشاهی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶
هرجای که رفتیم و به هرسو که دویدیم
غیر از تو در آیینهٔ آفاق ندیدیم
بس بادیه گشتیم و بدیدیم در آخر
تو همره ما بودی و بیهوده دویدیم
بیهوده نگشتی تو اسیر نگه ما
[...]
الهامی کرمانشاهی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷
با کاروان عشق تو چون همسفر شدم
پای هوا شکستم و ره را به سر شدم
بر کهربا ز جزع نشاندم عقیق ناب
چو لعل ز عشق تو خونین جگر شدم
دادم چو دل به ابرو [و] چشم سیاه تو
[...]
الهامی کرمانشاهی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸
کمرم شکست عشقت، صنما کمر ندارم
جگرم شد از غمت خون، به خدا جگر ندارم
تو مرانم از دَرِ خود ، گنهی ندیده از من
که به غیر درگهِ تو ، به دری گذر ندارم
تو ز جان من چه جویی که ز جان کناره جستم
[...]
الهامی کرمانشاهی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹
در عشق اگر راهبری داشته باشی
آن نخل بلندی که بری داشته باشی
مشکن دل کس بی گنهی گر تو بخواهی
جا در دل صاحب نظری داشته باشی
نه چرخ برین را سپر از هم بشکافی
[...]