سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶
ای که گل جامه ز رنگ رخ تو چاک زده است
جان به بوی تو نواهای طربناک زده است
نرگس از جزع تو مخمور چرا گشت که گل
جام یاقوت من از لعل تو در خاک زده است
ای برانگیخته از آینه دریا گرد
[...]
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲
چه کنم قصه کز آن مایه غم بر تن چیست
با که گویم که از آن سرو روان با من چیست
جهد آتش ز دل آهن و حیران من از آنک
حال بی آتش دل آن دل چون آهن چیست
دوست مارا غم عشق آمد و دشمن دل سوخت
[...]
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶
در عشق تو ای جان که چو تو خوش صنمی نیست
سرگشته دلی چون من و ثابت قدمی نیست
گویند کم از یک نبود هرگز و چندم
از عشق تو سرگرم اگر کم ز کمی نیست
ما را همه شادی ز غم تست فزون باد
[...]
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱
دل چون ز لبت شراب خواهد
درد از جگرم کباب خواهد
درآب دو دیده غرقه گردد
هر تشنه که از تو آب خواهد
گنج تو درین دل خرابم
[...]
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷
سرو را ساکن به تخت آباد باش
همچنین باقی بمانی شاد باش
دست تنگ دشمنان درخاک باد
پای مرد دوستان چون باد باش
چون به طالع با کرم همشیره ای
[...]
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸
برآن زلف و لب و خال و بنا گوش
سوی بازار عشقش برده ام دوش
رخش روز است و ابرو گوشه روز
نهاده است از برای فتنه شب پوش
دهانش چشمه نوش و زبر جد
[...]
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳
همه شب دوش من بیدار بودم
ندیم حسرت و تیمار بودم
ز وصل یار دلبر برنخوردم
ز هجر دوست برخوردار بودم
چو محنت کشتگان اندر تحیر
[...]
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰
تن در بد و نیک یار دادیم
دل در غم آن نگار دادیم
تاجی برسر ز خاکپایش
بر تخت وفاش بار دادیم
همرنگ تو سوی گل نشاندیم
[...]
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰
ای صاحب آن دو زلف کوتاه
شب پوش منه تو بر رخ ماه
منمای به آفتاب رویت
کز رشک مباد گم کند راه
منگر به ستاره تا ستاره
[...]
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳
ای غمت اندر دلم آویخته
درد تو با جان من آمیخته
در خم زلفت دل من بیگناه
مانده و بر تار موی آویخته
خیز و به نزدیک من آی و ببین
[...]
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۴
ای همچو ماه پیشرو لشکر آمده
وی از تو آفتاب امیدم بر آمده
گریان و مستمند و پریشان برون شده
خندان و شادمانه به آیین در آمده
خورشید بر تو ز اول بسیار سرزده
[...]
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۴
ای ز من آزرده یار من گناهی دارمی
یا به جز در سایه زلفت پناهی دارمی
خون دل بر جزع گریان تو دعوی کردمی
کز گذشت لعل خاموشت گواهی دارمی
نیستی رویم سیاه و چشم پر خونم سپید
[...]
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۶
بی تو دردی است ز هر درمانی
اینت بی دردی و بی درمانی
زلف پر فتنه فشانی هر دم
فتنه زلف چرا ننشانی
ماه روئی و چو چرخ دم ساز
[...]
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۲
ساقیا وقتست اگر ما را شرابی در دهی
مجلس ما را ز باده رونق دیگر دهی
روح قدسی را به آب زندگانی خوش کنی
عقل پر دل را به باد لاابالی بر دهی
از قدح بندی گران بر پای مستان بر نهی
[...]