گنجور

 
سید حسن غزنوی

ای صاحب آن دو زلف کوتاه

شب پوش منه تو بر رخ ماه

منمای به آفتاب رویت

کز رشک مباد گم کند راه

منگر به ستاره تا ستاره

از غم نشود سیه سحرگاه

زین شرط که گفتمت بمگذر

ای دوست به حق نعمت شاه

خواهی که نشاط خاطر آید

بربط بنواز و جام می خواه

خواهی که نفیر برنیاید

مخرام چنان میان خرگاه

 
 
 
سیف فرغانی

ای رقعه حسن را رخت شاه

ماییم زحسن رویت آگاه

روی تو مه تمام بر سرو

رخساره گل شکفته بر ماه

در کوی تو کدیه کردن ای دوست

[...]

سلمان ساوجی

امید من است زلف او آه

ز امید دراز و عمر کوتاه

یک شب دل من به زلف او بود

گم کرد دران شب سیه راه

وز تیره شب آتش رخش دید

[...]

کمال خجندی

چندین چه بلا و درد است این آه

از عشق تو بر دل من ای ماه

از مجمر سینه می بر آرم

هر لحظه هزار نکهت آه

در راه غمش به سر رو ای دل

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه