گنجور

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۱ - در مدح ابونصر محمد ( مملان )

 

باشد بجهان عید همه ساله بیکبار

همواره مرا عید ز رخسار تو هموار

پر بار بسال اندر یکبار بود گل

روی تو مرا هست همیشه گل پر بار

یکروز بنفشه چنم از باغ بدسته

[...]

قطران تبریزی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۳ - در تهنیت عروسی گودرز و منوچهر دو فرزند ابوالحسن علی لشگری که از سلاطین شدادیان گنجه بوده است

 

چون عروسی جلوه گر شد باغ و ابرش جلوه گر

بر نگارش هر زمان رنگی بیفزاید دگر

از بنفشه مر ز او چون شانده بر زنگار نیل

از شکوفه شاخ او چون هشته بر مینا گهر

بوستان پر حور گشت و گلستان پرنور گشت

[...]

قطران تبریزی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۹ - در مدح ابومنصور وهسودان

 

شد ز فر ماه فروردین جهان فردوس وار

باغها دیبا سلب شد شاخها مرجان نگار

صد هزاران فرش رنگینست در هر بوستان

صد هزاران شمع رخشانست در کوهسار

از بهاری باد گیتی گشت چون خلد برین

[...]

قطران تبریزی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۳ - در مدح ابوالیسر سپهسالار اران

 

گلستان شد چون بهار از فر ابر نوبهار

بوستان آراسته چون لعبتان اندر بهار

آن یکی را کرده از دیبای رومی روی بند

وین یکی را بسته از لؤلؤی لالا کوشوار

فرش دیناری نوشت از گلستان باد صبا

[...]

قطران تبریزی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۴ - در مدح میر ابومنصور

 

گل شکفته نماند مگر بصورت حور

خروش رعد نماند مگر بنفخه صور

همی رسد ز هوا بر زمین نثار درر

همی شود ز زمین بر هوا بخار بخور

اگرچه هست زمین جای دیو و معدن دد

[...]

قطران تبریزی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۹ - فی المدیحه

 

ای آفریدگار چو تو نافریده کس

کار تو دانش و دهش و دین و داد بس

آنکس که یک نفس بزند بی رضای تو

باشد دلیل آنکه همان باشدش نفس

زی هر شهی نتازی هرگز برای جنگ

[...]

قطران تبریزی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۶ - در مدح میر ابوالهیجا منوچهر

 

گشت کوه و باغ در زیر گل بیجاده رنگ

ساق و سم از گل چریدن کرد چون بیجاده رنگ

ارغوان آمد بجای شنبلید زرد گون

لاله های باده رنگ آمد بجای باد رنگ

خوش بود خوردن کنون با دوستان در بوستان

[...]

قطران تبریزی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۴۵ - در مدح ابومنصور وهسودان

 

بتی چون رامش اندر می مهی چون دانش اندر جان

بلای دل بدو سنبل شفای جان بدو مرجان

ز عنبر بر مهش چنبر ز سنبل بر گلش چوگان

دلش چون قبله تازی رخش چون قبله دهقان

دو چشمش مایه درد است و دو لب مایه درمان

[...]

قطران تبریزی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۴۸ - در مدح امیر شمس الدین و ابوالمعالی

 

به زلف غالیه‌رنگی به روی آینه‌گون

ز عشق هر دو مرا روی زرد و رای نگون

به رنگ آب گل و می شده است دیده من

ز مهر آن لب می‌رنگ و چهره گلگون

نه سرو نازد چون قامت تو در بستان

[...]

قطران تبریزی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۸۸ - فی المدیحه

 

مرا هجران آن آهوی آمو

همی دارد چو بچه مرده آهو

زمانی روی کرده جفت آرنج

زمانی دست کرده جفت زانو

ز درد اندر دوان آنکو بآنکو

[...]

قطران تبریزی