گنجور

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱ - فرید زمان

 

فرید زمان آنکه آمد به دنیا

نظیر وعدیلش چو اکسیر و عنقا

وحید زمان میرزا احمد آنکش

ز طلعت بود نور حق آشکارا

ملک پاسبانی فلک آستانی

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲ - جشن و آتش بازی

 

چه شد که چرخ جفا پیشه کرد میل وفا

هزار گونه اساس نشاط کرده به پا

سپهر محفل عیشی به دهر چیده کز آن

شده است بزم جهان رشک جنت الماوا

هزار دست ضیا دارد از هزاران شمع

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳ - در وصف بهار و مدح

 

ز نکهت گل و فیض صبا ورشح سحاب

جهان پیر دگر باره یافت عهد شباب

بهار قد عروسان باغ را آراست

به رنگ رنگ لباس و به گونه گونه ثیاب

زعکس لاله و گل شد ملون آب شمر

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴ - انوار غیب

 

چه شد که روی عروس جهان منور شد

چو سطح چرخ بسیط زمین پر اختر شد

هوا ز پرتو مشعل زمین زشعله ی شمع

بسان معدن الماس و کان گوهر شد

و یا نهاده به هر سو هزار بیضه ی سیم

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵ - زهره ی زهرا

 

این چه بزم است که آرایش دنیا آمد

محفل دهر زفیضش طرب افزا آمد

فخر از این بزم، زمین کرد، مباهات سپهر

ز آنکه این انجمن، آن انجمن آرا آمد

از پی رامش و آرایش این بزم کزو

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶ - به مناسبت مراسم همسری و آتش بازی سروده است

 

فرید عالم و زیب جهان و زینت کشور

که کشور هنرش شد به نوک خامه مسخر

فروغ بزم هنر باشد آنکه محفل دانش

زنور شمع وجودش مزین است و منور

ملا ذو مفخر ارباب نظم آمده کورا

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷ - معما در وصف شمشیر و مدح

 

چیست آن لعبت که قدش خم بود پیکر نزار

وسمه اش گاهی برابر و غازه اش گه بر عذار

قامتش رنجور و خم چون عاشق وامق صفت

عارضش زیبا و خوش چون شاهدی عذرا عذار

گاه رویش لاله گون چون شاهدان سیمبر

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸

 

حبذا ای کاخ کیوان رفعت گردون اساس

شمس از مقیاس تابان شمسه ات در اقتباس

شمع های محفل تو است اینکه خوانندش نجوم

زانکه سطح بارگاهت کرده با گردون مماس

گوهر آگین مسندت را فرش زیرین است از آن

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰

 

مگر زناز بر افشانده دلستان کاکل

که عالمی است معطر زبوی آن کاکل

به زلف وکاکل او بسته زان دل و جانم

که بوی دل دهدش زلف و عطر جان کاکل

بسان بید موله فراز لاله و گل

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱

 

عیان شد چو خورشید زین سبز طارم

منور شد از طلعتش چشم عالم

سپهر از رخ مهر شد موسوی ید

هوا از دم صبح شد عیسوی دم

زمین شد به دیبای رومی ملبس

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲

 

صبح بنمود رخ از چاه افق چون بیژن

دیده ی رستم گردون ز رخش شد روشن

خسرو روم به سر مغفر رومی چو نهاد

چاک زد شاه حبش جوشن سیمین بر تن

روز افروخت یکی نیزه ی سیمینه سنان

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳

 

خیمه زد باز ابر نیسان در چمن

بر سر شمشاد و سرو و یاسمن

لاله ی حمرا زند در صحن باغ

نرگس شهلا در اطراف چمن

خنده بر رخسار ترکان ختا

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۴

 

هست روز واپسینم حسرت این

کافتدم بر وی نگاه واپسین

باشدم تا دامنش ناید به دست

بر گریبان دست و بر چشم آستین

گر نباشد مانع آب دیده ام

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵

 

دگر باره شد ابر در بوستان

گهر بار چون دست فخر زمان

ز نظاره ی یوسف نو بهار

زلیخای پیر جهان شد جوان

چنان گشت از سبزه خرم زمین

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶

 

صبحگاهان حله ی سیمین به تن بست آسمان

گوی زرینی به چاک پیرهن بست آسمان

از تباشیر سحر بهر حنوط صبحگاه

لاله ی حمرا به دور نسترن بست آسمان

اشک شد وزفرقت خورشید از چشمش چکید

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷

 

یاران حذر از بلای نوبه

از جور تب و جفای نوبه

یک شب نکند خلاف وعده

شرمنده ام از وفای نوبه

لرز است و تب و عرق، ندارم

[...]

سحاب اصفهانی
 
 
sunny dark_mode