گنجور

سعیدا » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱

 

بنهاد چو بر دوش قضا طبل و علم را

فرمود نویسندهٔ تقدیر قلم را

طغراکش فرمان قضا و قدر خویش

بی دست و قلم کرد همان امر قدم را

لازم که قضا طبل زنان می رود آخر

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲

 

نقاش قضا نسخهٔ ابروی بتان را

گویا که به تصویر کشیده است کمان را

هرگز نه گشوده است و نه بسته است مه من

از ناز، میان را وز انداز دهان را

عمری است که در دامن زلف تو زدم دست

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳

 

بس بلند است قصر و خانهٔ یار

در تصور ز سر فتد دستار

در رهش بسکه دست و پا زده ام

پا ز رفتار ماند و دست از کار

بعد از اینم غم حساب نماند

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴

 

کی ز کوی تو سعیدا نفسی می شد دور

گر خیال تو نمی داد دلش را دستور

گرچه در صورت ظاهر ز تو دور افتادم

نیست منظور خیالم بجز ایام حضور

پرتو شعلهٔ دیدار منور دارد

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵

 

دانی که چیست بار ترازوی این دو دم

این پله اش حدیث حدوث است آن قدم

آباد باد ملک عدم زان که در وجود

آمد جهان و هر چه در او هست از عدم

با آن که پی به پی ز پی عمر می روم

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶

 

آن که خوانی نام او نفس بهیم

در حقیقت اوست شیطان رجیم

نیست در عالم عجایب تر ز نفس

نیست یک ساعت به حال مستقیم

در دمی مردی خدادان می شود

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷

 

قرآن چو به حرف آمد و مخلوق شد انسان

آن سورهٔ رحمن شد و این صورت رحمان

در عالم ایجاد به اوصاف حقیقت

موصوف نگردید بجز حضرت انسان

چشمم به رخش شیفته و دل به خم زلف

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸

 

ز دست این فلک اژدر تمام دهن

بیا ز حق مگذر مشکل است جان بردن

ز بیم نیش حوادث چنان گداخته ام

روم بتاب اگر آیم به دیدهٔ سوزن

به چاه غم چه فروکرده ای مرا ای چرخ

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹

 

ز شوخی خطش غوطه زد در نگاه

که شد دیده را نور بینش سیاه

ز عکس هلال سر انگشت او

بر اوج فلک شد نمایان دو ماه

به رد کلام عدو از قضا

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰

 

ز خود تهی شده ام تا نوازیم به دمی

چو نی اگر کنیم بند بند، نیست غمی

ز همتت حبشی رتبهٔ قریشی یافت

قبول رای تو خواهد کند عرب، عجمی

هر آن که در ره تو سر نهد هنوز کم است

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱

 

به چشم خلق شود تا عزیز گرد رهش

کشد به دیدهٔ خود سرمهٔ سلیمانی

چها گذشته به دور خطش ز دل ها زلف

مگر کند به صبا شرح این پریشانی

وگرنه کیست که با صد زبان ادا سازد

[...]

سعیدا