ز کردار شه گشت مانوش شاد

به دستور خویش این سخن برگشاد

فرستاد نُه پاره دفتر به شاه

که هر یک سوی دانشی برد راه

چو دریای دانش مر آن هر یکی

[...]

یکی شاه بود اسطلیناس نام

زگنج و زدانش رسیده به کام

به شهری که خوانی همی قسطنات

یکی دیر پا کرده پیش فرات

از آن زرّ و گوهر که او برد کار

[...]

برادرش را، کوش،‌در پیش خواند

وز این داستان چند با او براند

بدو گفت تا آن گهی کآفتاب

ببینی که برخیزد از روی آب

کرایابی از تخم جمشیدیان

[...]

بدو آتبین گفت کای تند مرد

زبان تو مغز مرا بنده کرد

بدان گه که بابت بیفگند خوار

به بیشه درون زار و بیچاره وار

اگر من تو را اندر آن تیره خاک

[...]

به گوش آگهی شد که خاور خدای

که شد شاه خاور به دیگر سرای

رمه بی شبان ماند و تختش تهی

تو را گشت دیهیم شاهنشهی

ز دشمن بترسید و بربست رخت

[...]

چو دریا ز کوش و سپه گشت پاک

بهک را نماند از کسی ترس و باک

به طیهور مژده فرستاد از این

که گیتی تهی شد ز دارای چین

ز دریا بشد کوش و لشکر بهم

[...]

ز ماچین سر ماه نامه رسید

سوی آتبین، کاین شگفتی که دید!

به خمدان چرا کرد، باید درنگ

چو دانی که نتوان گشادن به جنگ

از آن شهر یکباره دیده بخواب

[...]

یکی پاسخ نامه فرمود و گفت

که با رای مردم خرد باد جفت

رسید و بخواندم سخنهای تو

نبینم ز دانش همی رای تو

نمودن بزرگی و گندآوری

[...]

بفرمود تا نامه کردش دبیر

دبیری نویسنده ای یادگیر

که برخواندم این نامه ی تو درست

درستی نمود آنچه گفتی نخست

تو آن مردمان را نگهدار باش

[...]

چو فاروق و سقلاب سالار نیز

به کوش دلاور نداند چیز

به هر یک فرستاد پیغام و گفت

که در سر چه دارید راز نهفت؟

بر آمد کنون سال و ماه دراز

[...]

به دریا نمودند هر دو درنگ

چنین تا در آمد منوچهر تنگ

خروش آمد از هر دو لشکر به کین

بتوفید از آواز گردان زمین

دو لشکر خروشان بدان دشت خون

[...]