گنجور

 
ایرانشان

به دریا نمودند هر دو درنگ

چنین تا در آمد منوچهر تنگ

خروش آمد از هر دو لشکر به کین

بتوفید از آواز گردان زمین

دو لشکر خروشان بدان دشت خون

همانا بود که از ستاره فزون

چهل روزشان رزم پیوسته بود

در و دشت پر کشته و خسته بود

منوچهر و تور اندر آن تیره گرد

بهم باز خوردند روز نبرد

به گردن برآورد گرز نیا

بزد بر سر تورِ پُر کیمیا

تن پیلوارش درآمد به خاک

سر و مغفر و جوشنش گشته چاک

دل سلم ز اندوهش آزرده شد

غریوان بسوی سراپرده شد

همه شب همی با سران رای زد

سرانگشت تشویر بر پای زد

که بر گردد از رزم و گیرد گریز

مگر جان رهاند ز شمشیر تیز