گنجور

 
فروغی بسطامی

دوش در آغوشم آمد آن مه نخشب

کاش که هرگز سحر نمی‌شدی این شب

مهوشی از مهر در کنار من آمد

چون قمر اندر میان خانهٔ عقرب

عشق به جایی مرا رساند که آنجا

گردش گردون نبود و تابش کوکب

هست به سر تا هوای کعبه مقصود

کوشش راکب خوش است و جنبش مرکب

تا کرم ساقی است و باده باقی

کام دمادم بگیر و جام لبالب

لاف تقرب مزن به حضرت جانان

زان که خموشند بندگان مقرب

هم دل خسرو شکست و هم سر فرهاد

عشوهٔ شیرین تندخوی شکر لب

آن که خبردار شد ز مسالهٔ عشق

کار ندارد به هیچ ملت و مذهب

روز مرا تیره ساخت جعد معنبر

زخم مرا تازه کرد عنبر اشهب

هیچ مرادم نداد خواندن اوراد

یار نشد مهربان ز گفتن یارب

سیمبران طالب زرند فروغی

جیب ملک دارد این دعای مجرب

کارگشای زمانه ناصردین شاه

آن که دعا گوی او رسید به مطلب

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سوزنی سمرقندی

خر سر خمخانه را لبیشه کنم لب

تا کنم از روی تیشه چون لب ارنب

وانگهش آرم برون بشعبده بازی

ارنبکی ارنب رنود ملقب

باز سرش بشکنم بسنگ هجا خرد

[...]

صامت بروجردی

باز غم و غصه کرد روز مرا شب

سوخت دل من به حالت دل زینب

نداشت چه حالی به قتلگاه که یارب

دید ز نعل سمند و از سم مرکب

حاجب شیرازی

شمس حقیقت امام حاضر غائب

در خور حمد و ثنا و مدح و مناقب

خدمت اوراست جبرئیل مواظب

درگه اوراست روح قدس مراقب

رتبت درگاه او سپهر مطبق

[...]

شاطرعباس صبوحی

صبر و قرارم دگر به یک نظر امشب

از تن و جانم ربود شوخ شکرلب

کاکل مشکین به دوش اوست؟ نه بالله

هشته به سر، آن نگار، عنبر اشهب

موی پریشش به عین طرفه کمندیست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه