گنجور

 
شاطر عباس صبوحی

پیوسته من از شوق لب لعل تو مستم

زین ذوق که دارم خبرم نیست که هستم

در بادیهٔ عشق تو تا پای نهادم

یکباره بشد دین و دل و عقل ز دستم

از بس که نظر بر گُل رخسار تو دارم

شد شهره بهر شهر که خورشید پرستم

تو مهر ز من ای بت عیّار بریدی

من دل به خَم طرّه طرّار تو بستم

مُطرب تو بزن ساز نوایی به درستی

ساقی تو بده باده که من توبه شکستم

 
 
 
امیر معزی

مشکن صنما عهد که من توبه شکستم

وز بهر تو در کنج خرابات نشستم

اندر صف خورشیدپرستان شدم اینک

زیرا که میان سخت به زنّار ببستم

پیش تو برم سجده میان‌بسته به زنّار

[...]

عطار

دی در صف اوباش زمانی بنشستم

قلاش و قلندر شدم و توبه شکستم

جاروب خرابات شد این خرقهٔ سالوس

از دلق برون آمدم از زرق برستم

از صومعه با میکده افتاد مرا کار

[...]

سعدی

گو خلق بدانند که من عاشق و مستم

آوازه درست است که من توبه شکستم

گر دشمنم ایذا کند و دوست ملامت

من فارغم از هر چه بگویند که هستم

ای نفس که مطلوب تو ناموس و ریا بود

[...]

حکیم نزاری

آوازه در افتاد که من توبه شکستم

نه نه نه چنان است که من توبه پرستم

دادند به من چاشنی یی از خمِ مبدا

از جرعۀ آن جام چنین واله و مستم

ز آن گاه که دادند به من مشربۀ خضر

[...]

اوحدی

ای زاهد مستور، ز من دور، که مستم

با توبهٔ خود باش، که من توبه شکستم

زنار ببندی تو و پس خرقه بپوشی

من خرقهٔ پوشیده به زنار ببستم

همتای بت من به جهان هیچ بتی نیست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه