گنجور

 
اسیر شهرستانی

امشب از پرتو روی تو گلستان اینجاست

آرزو با سمنت دست و گریبان اینجاست

هرکه پابسته آن زلف چو زنجیرم دید

گفت سرحلقه زنار پرستان اینجاست

دل طلبکار لبش بود که ناگه خالش

خضر ره شد که لب چشمه حیوان اینجاست