گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

ساقیا، باده ده امروز که جانان اینجاست

سر گلزار نداریم که بستان اینجاست

دگرم نقل و شرابی نبود، گو کم باش

گریه تلخ و شکر خنده پنهان اینجاست

ناله چندین مکن، ای فاخته، کامشب در باغ

با گلی ساز که آن سرو خرامان اینجاست

هم ز در باز رو، ای باد و نسیم گل را

باز بر باز که آن غنچه خندان اینجاست

یار در سینه و من در سکرات اجلم

دست در سینه من سای و ببین جان اینجاست

خواه، ای جان، برو و خواه همی باش که من

مردنی نیستم امروز که جانان اینجاست

ای مگس، چند به گرد لب آن مست پری

کنجهای دهنش بین شکرستان اینجاست

خنده ضایع مکن، ای کان نمک، در هر جای

پاره های جگر سوخته بریان اینجاست

سالها آن دل گم گشته که جستی، خسرو

هم همین جاش طلب، زلف پریشان اینجاست