چو اخگر شعله پرورد است مغز استخوان من
چه منتها که دارد گرمی عشقت به جان من
در آتش گر نباشم سوختن بیکار می ماند
چراغ شعله روشن می شود از دودمان من
چه سازم با هجوم آرزو کز بیم خوی او
محبت هم نگردد قاصد راز نهان من
امید آشنایی از وفا بیگانه ای دارم
کز استغنا خیالش هم نگردد همزبان من
چرا قدر اسیر خود نداند چین ابرویش
که عمری کرده از تیغ تغافل امتحان من
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این ابیات به تشبیه عشق و احساسات شدیدش میپردازد. او از آتش عشقی سخن میگوید که روح و جانش را در بر گرفته و در عین حال، از درد و رنج حاصل از این عشق نیز گلهمند است. او میگوید که اگر در این آتش عاشقانه نباشد، سوختنش بیمعناست. همچنین، او از هجوم آرزوها و احساس ناامیدی صحبت میکند و به دشواریهای برقراری ارتباط با محبوبش اشاره دارد. در نهایت، شاعر از بیتوجهی محبوب به احساسات و وضعیت خود شکایت میکند و اشاره میکند که این بیتوجهی موجب عذاب او شده است.
هوش مصنوعی: همچون زغالی که شعلهای را به وجود میآورد، وجود من نیز تحت تأثیر عشق تو قرار دارد. با این حال، عشق تو گرمای ویژهای را به وجودم میبخشد که برایم بسیار ارزشمند است.
هوش مصنوعی: اگر من در آتش نباشم، سوختن بیفایده خواهد بود. شعله و نوری که میدرخشد، از نسل من روشن میشود.
هوش مصنوعی: چه کار میتوانم بکنم با هجوم آرزوها که از ترس خود او، محبت هم نمیتواند پیام رازهای پنهان من را برساند.
هوش مصنوعی: من از وفاداری یک غریبه به امید آشنایی دارم؛ کسی که حتی در خیال خود نیز به من نزدیک نمیشود و هم صحبت من نمیگردد.
هوش مصنوعی: چرا کسی که اسیر محبت من است، ارزش زیبایی و جذابیت ابروهایش را نمیداند؟ او سالهاست که با بیتوجهیاش مرا آزمایش کرده و من را در سختی و تردید نگه داشته است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
وصیت می کنم، گر بشنود ابرو کمان من
پس از مردن نشان تیر سازد استخوان من
زبان اوست ترکی گوی و من ترکی نمی دانم
چه خوش بودی، اگر بودی زبانش در دهان من
به شکر نسبت لعل لب جان پرورش کردم
[...]
حدیث یار شیرین لب نگنجد در دهان من
که باشم من که نام او برآبد بر زبان من
رنیم روزی از چشمت بکشتن داد پیغامی
هنوز آن مژده دولت نرفت از گوش جان من
نسیم دوستی آبد سگان آستانش را
[...]
ز زلفت دم زدم، دودی برآمد از دهان من
لبت را یاد کردم، سوخت از آتش زبان من
لبت جان است و جان من رسیده از غمت بر لب
بیا لب بر لبم نه تا شود پیوند جان من
زدی پیکان غمزه بر دلم، از پشت بیرون شد
[...]
فدای آن سگ کو باد جان ناتوان من
که بعد از مرگ در کوی تو آرد استخوان من
چو داری عزم رفتن، با تو نتوان درد دل گفتن
که وقت رفتن جانست و میگیرد زبان من
من از بی مهری آن ماه مردم، کی بود، یارب؟
[...]
ندارد جوهر افشای غم، تیغ زبان من
نمک بر چشم سوزن می زند زخم نهان من
دل صیاد می لرزد به دام از دانه اشکم
خطر دارد قفس از ناله آتش زبان من
ز عشق بی زوالی در خود آن گرمی گمان دارم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.