گنجور

 
اسیر شهرستانی

چون شعله آبروی نیاز است خون من

چون بیخودی چکیده راز است خون من

از کشتن وجود و عدم صرفه می برند

دشمن پرست دوست نواز است خون من

صیاد هرزه منت صیدم نمی کشد

گلدسته بند چنگل باز است خون من

در بند یک ترانه گرفتم که جان دهم

مانند نغمه در رگ ساز است خون من

از سوختن چراغ دلم زنده شد اسیر

چون خس بهار سوز و گداز است خون من