وصیت می کنم، گر بشنود ابرو کمان من
پس از مردن نشان تیر سازد استخوان من
زبان اوست ترکی گوی و من ترکی نمی دانم
چه خوش بودی، اگر بودی زبانش در دهان من
به شکر نسبت لعل لب جان پرورش کردم
برون کن از پس سر، گر غلط کردم، زبان من
اگر با ما سخن گویی ز روی مرحمت، می گو
منم فرهاد سرگردان، تویی شیرین زبان من
چنان از عشق می سوزد تنم در زیر پیراهن
که از بیرون پیراهن نماید استخوان من
مراد خسرو بیدل بر آر و یک زمان بنشین
که رحمی بر دلت آید ز فریاد و فغان من
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر وصیت میکند که اگر محبوبش صدای او را بشنود، پس از مرگش نشان عشق او را از استخوانش بسازد. او به این نکته اشاره دارد که زبان محبوبش ترکی است و او نمیتواند با او به این زبان صحبت کند. شاعر آرزو میکند که اگر محبوب در دهانش زبانش را میداشت، کارشان آسانتر میشد. او با همان شکر لب محبوب، عشقش را پرورش داده و از احساساتش میگوید که چقدر از سوز عشق در درونش رنج میکشد. در انتها، شاعر از محبوب میخواهد که لحظهای برایش بنشیند و به وضعیت او رحم کند، که فریاد و نالۀ او به دل محبوب اثر کند.
هوش مصنوعی: وصیت میکنم که اگر ابروی کمان من صدای من را بشنود، پس از مرگم میتواند نشانی از تیر آنها روی استخوانهای من بگذارد.
هوش مصنوعی: او به زبان ترکی صحبت میکند و من ترکی نمیدانم. ای کاش زبان او را میفهمیدم و میتوانستم آن را در دهان خود بگویم.
هوش مصنوعی: من به خاطر لذت و زیبایی لبانت، جانم را پرورش دادم. اگر در داوریام اشتباه کردهام، پس لطفاً از پس سر من از خودت ارزیابی کن.
هوش مصنوعی: اگر با ما صحبت کنی و به ما لطف کنی، میگویم من همان فرهاد گم گشته هستم و تو هم آن شیرین زبان منی.
هوش مصنوعی: بدن من آنقدر از عشق میسوزد که حتی از زیر پیراهن، استخوانهایم پیدا است.
هوش مصنوعی: خسرو بیدل، از تو میخواهم که کمی آرام بگیری و بهمدت کوتاهی در کنارم باشی، شاید با این کار دلت از درد و شکایت من آرام شود و رحمتی بر آن وارد شود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
حدیث یار شیرین لب نگنجد در دهان من
که باشم من که نام او برآبد بر زبان من
رنیم روزی از چشمت بکشتن داد پیغامی
هنوز آن مژده دولت نرفت از گوش جان من
نسیم دوستی آبد سگان آستانش را
[...]
ز زلفت دم زدم، دودی برآمد از دهان من
لبت را یاد کردم، سوخت از آتش زبان من
لبت جان است و جان من رسیده از غمت بر لب
بیا لب بر لبم نه تا شود پیوند جان من
زدی پیکان غمزه بر دلم، از پشت بیرون شد
[...]
فدای آن سگ کو باد جان ناتوان من
که بعد از مرگ در کوی تو آرد استخوان من
چو داری عزم رفتن، با تو نتوان درد دل گفتن
که وقت رفتن جانست و میگیرد زبان من
من از بی مهری آن ماه مردم، کی بود، یارب؟
[...]
ندارد جوهر افشای غم، تیغ زبان من
نمک بر چشم سوزن می زند زخم نهان من
دل صیاد می لرزد به دام از دانه اشکم
خطر دارد قفس از ناله آتش زبان من
ز عشق بی زوالی در خود آن گرمی گمان دارم
[...]
ز بی برگی بود لبریز رونق گلستان من
بهار از جای برخیزد به تعظیم خزان من
شکاراندازیی بی سعی تقدیر آرزو دارم
به زور دیگری تا کی جهد تیر از کمان من؟
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۴ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.