گنجور

 
اسیر شهرستانی

ز خون دیده و لخت جگر رنگین شبی دارم

نمی دانم چه می خواهم عجایب مطلبی دارم

در ایام جوانی می کنم طی راه پیری را

ندارم قوت رفتار و سرکش مرکبی دارم

ز پا افتاده ام دستی به جایی می توانم زد

اثرها هر قدم وقف سجود یا ربی دارم

اثر محو دعای من تمنا مدعای من

به خون غلتیده راه خجالت یا ربی دارم

بساطی چیده اند از کفر و ایمان درد و داغ من

که پندارند ذوق ملتی و مذهبی دارم

اسیرم، بیدلم، خوی نزاکت بر نمی تابم

شکست توبه جامم گشته مجنون مشربی دارم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode