گنجور

 
میرزا حبیب خراسانی

ز لعل دلکشت ای یارجانی مطلبی دارم

سخن ناگفته از خجلت نهان زیرلبی دارم

بامیدی که لبیکی رسد یا نامه و پیکی

همه شب بی زبان بادوست یارب یاربی دارم

همه روزم چه مسجد وقف زهاد و ریاکاران

ولی در صحبت رندان عجب خرم شبی دارم

بسی نذر و دعا دارم که مقصودم شود حاصل

که طفل نو سبق بسته به قید مکتبی دارم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
صائب تبریزی

اگر چه دورم از درگاه راه یاربی دارم

ندارم هیچ اگر در دست دامان شبی دارم

ندارم در بساط آسمان گر اختر سعدی

ز داغ ناامیدی سینه پر کوکبی دارم

شوم با خار و گل یکرنگ ناسازی نمی دانم

[...]

فیاض لاهیجی

دهان بر بسته لبریز نوای یاربی دارم

زبان پیچیده در تقریر عرض مطلبی دارم

خموشی بر لب شرمم به صد فریاد می‌گوید

حلاوت جوشی زهری که از کنج لبی دارم

ز مشرب دوستی بی‌مذهبم خواندی نمی‌دانی

[...]

اسیر شهرستانی

ز خون دیده و لخت جگر رنگین شبی دارم

نمی دانم چه می خواهم عجایب مطلبی دارم

در ایام جوانی می کنم طی راه پیری را

ندارم قوت رفتار و سرکش مرکبی دارم

ز پا افتاده ام دستی به جایی می توانم زد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه