گنجور

 
صائب تبریزی

اگر چه دورم از درگاه راه یاربی دارم

ندارم هیچ اگر در دست دامان شبی دارم

ندارم در بساط آسمان گر اختر سعدی

ز داغ ناامیدی سینه پر کوکبی دارم

شوم با خار و گل یکرنگ ناسازی نمی دانم

درین گلزار چون شبنم دل خوش مشربی دارم

ز دامان اجابت باد کوته دست امیدم

بغیر از ترک مطلب در دعا گر مطلبی دارم

ز فریاد گلو سوزم چو نی معلوم می گردد

که پیوند نهانی بابت شکر لبی دارم

از آن گوی سعادت در خم چوگان من رقصد

که در مد نظر دایم ترنج غبغبی دارم

نباشد چون مسلسل ناله درد آشنای من

که من در دست چون زلف دراز او شبی دارم

مزاج نازک دلدار را فهمیده ام صائب

به انداز زمین بوسش زبرگ گل لبی دارم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
فیاض لاهیجی

دهان بر بسته لبریز نوای یاربی دارم

زبان پیچیده در تقریر عرض مطلبی دارم

خموشی بر لب شرمم به صد فریاد می‌گوید

حلاوت جوشی زهری که از کنج لبی دارم

ز مشرب دوستی بی‌مذهبم خواندی نمی‌دانی

[...]

اسیر شهرستانی

ز خون دیده و لخت جگر رنگین شبی دارم

نمی دانم چه می خواهم عجایب مطلبی دارم

در ایام جوانی می کنم طی راه پیری را

ندارم قوت رفتار و سرکش مرکبی دارم

ز پا افتاده ام دستی به جایی می توانم زد

[...]

میرزا حبیب خراسانی

ز لعل دلکشت ای یارجانی مطلبی دارم

سخن ناگفته از خجلت نهان زیرلبی دارم

بامیدی که لبیکی رسد یا نامه و پیکی

همه شب بی زبان بادوست یارب یاربی دارم

همه روزم چه مسجد وقف زهاد و ریاکاران

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه