گنجور

 
اسیر شهرستانی

سینه تا شد قلمرو تیرش

سر نپیچم ز حکم شمشیرش

هر دلی را که کرد عشق خراب

نکند زیر بار تعمیرش

کی زشیرین طلب نماید کام

گر کسی آب نیست در شیرش

دل غمدیده را به شور آرد

اثر ناله نی تیرش

چاره عشق می توان کردن

دل دیوانه نیست تدبیرش

سرکشی کرد از غلاف امروز

بهر قتل اسیر شمشیرش