گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

ترسم که از اطراف جهان دود برآید

گر آه من از جان غم اندود برآید

بر بوی تو آتش زده ام مجمره دل

از وی چه عجب، گر نفس عود برآید

آتشکده دل بر ما، چند بپوشم

شک نیست که از آتش ما دود برآید

دل خود چه متاع است که از ما طلبد دوست؟

حقا که اگر جان طلبد زود برآید

هر دل که ندارد خبر از حسن ایازی

شرط است که گرد دل محمود برآید

بعد من اگر گوش نهی بر سر خاکم

از خاک همه نغمه داود برآید

خسرو نتواند که کند فکر وصالت

کاری ست که با طالع مسعود برآید

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode