گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
اسیر شهرستانی

امشب که خیال رخ او شمع نظر بود

با دل نمک لعل لبش داغ جگر بود

در کلبه تاریک من از فیض محبت

شمعی که شب هجر تو می سوخت سحر بود

بستیم چو رخت سفر از کوی فراغت

چیزی که فراموش شد اول غم سر بود

شد ترک وطن خضر ره وادی وصلش

طوف حرم اول قدم شوق سفر بود

از دل بر او نامه به یک چشم زدن برد

با مرغ نظر جرأت پرواز دگر بود

در کاسه ز خشم دلم از سوز محبت

آب دم شمشیر و نمک شیر و شکر بود؟

هرگز غم پرواز ندانست اسیرت

چاک قفس مرغ دلش چاک جگر بود