گنجور

 
نظیری نیشابوری

امشب چمن از گریه ما تازه و تر بود

بر هر سر خار مژه لختی ز جگر بود

می رست رگ و ریشه جان از بن ناخن

صد لاله ستان کاشته در سینه و بر بود

در زیر لبم گاه طرب زمزمه می سفت

بر دور رخش گاه هوش حلقه شمر بود

تا روز به خلوتگه مقصود، اجابت

در پیرهن ناله هم آغوش اثر بود

از کثرت آمد شدن دزد خیالی

پیرایه خوابم همه شب زیر و زبر بود

وز بهر نثار قدمی چشم ترم را

تا گوش گریبان نظر پر ز گهر بود

گفتم به دعای سحری وصل تو خواهم

بیهوش شدم بوی تو با باد سحر بود

قاصد جگرم سوخت چه پیغام و چه نامه

دل بود همان خوش که به امید خبر بود

بگذشت و گریبان نزدی چاک «نظیری »

پیش چه بلا دست دعای تو سپر بود