گنجور

 
اسیر شهرستانی

خجلت الفت کشد هر دل که با ما صاف نیست

نسخه ای رنگین تر از مجموعه انصاف نیست

سینه صافم دوست از دشمن نمی داند دلم

می زنم داد محبت با دو عالم لاف نیست

صید معنی گشته ام پیشش گواه حال من

باطنم چون ظاهر آیینه صورتباف نیست

نقد هستی صرف یغمای محبت کرده ام

گر شود صد عمر صرف یک نگه اسراف نیست

مهربانی با تغافل دوستی با دشمنی

بی مروت عالم بیداد را اعراف نیست

گرمی بازار دل را عیب‌پوشی‌هاست تنگ

هر که قلب خلق رایج نشمرد صراف نیست

چون اسیر خاکسار از جام عشرت سر خوشم

شکرها دارم که قدرم صید استخفاف نیست