گنجور

 
اسیر شهرستانی

هر چند بهشت دلنشین است

از کوی تو یک گل زمین است

چون شکر شکست دل نگویم

صد گنج به زیر این نگین است

عشق تو بهار یک چمن نیست

شوقم به هزار جا رهین است

شرمنده منت که باشم

چشم تو کرشمه آفرین است

از صیقل اشک پاک بینان

آیینه آسمان زمین است

آمیزش کام با محبت

کفر است که در لباس دین است

جز هیچ ندارم آرزویی

چیزی که اسیر دارم این است