گنجور

 
اسیر شهرستانی

آتش نسبی از نفسم ظاهر و پیداست

صد رنگ گل از خار و خسم ظاهر و پیداست

ای خضر بیابان محبت مددی های

گم گشته رهی از جرسم ظاهر و پیداست

روی تو درآغوش خیالم گل خندان

گلدسته خلد از نفسم ظاهر و پیداست

پنهان نتوان داشت زکس راز محبت

یادت زخیال هوسم ظاهر و پیداست

در کعبه حدی خوانم و در میکده مطرب

حال دلم از حال رسم و ظاهر و پیداست؟

با زلف و خط و خال دلم را سر وکار است

حالش ز پریشان نفسم ظاهر و پیداست

حرص است اسیر اینکه فروزنده خواری است

این نکته ز حال هوس ظاهر و پیداست