گنجور

 
اسیر شهرستانی

شمشیر تو قبله گاه سرها

پروانه ناوکت جگرها

پرواز وفاست گلفشان تر

بر باد دهیم بال و پرها

چون برق که بر شفق بتابد

تیغت زده بر صف جگرها

از پرتو آفتاب رویت

گردیده غبارها شررها

صبر است که رام می کند دل

سنگ است متاع شیشه گرها

در آینه دلم چو دیدی

بیگانه نبودی اینقدرها

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode