گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

ای دهنت وهم میانت خیال

کار دل از هر دو خیال محال

لب به لبم نه که به جان تشنه ام

ای لب تو چشمهٔ آب زلال

مصحف روی تو چو یوسف بدید

خواند ز بر آیت حسن و جمال

آینه با روی تو یک رو شده

نور تو بنموده در او این مثال

پرتو روی تو چو بر مه فتاد

چون خم ابروی تو مه شد هلال

در همه احوال ببین روشن است

از نظرت دیدهٔ اهل کمال

سید ما بود پس از قرن چند

باز شنیدست که شد مست حال