گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

همه عالم چو شبنمی دانش

غرق بحر محیط گردانش

نقطه در الف نظر می کن

الفی در حروف می خوانش

هر خیالی که در نظر آید

نقش بند و به دیده بنشانش

دردمندی که درد دل دارد

باشد آن درد عین درمانش

عشق شاه است گنج سلطانی

دل عشاق کنج ویرانش

جام می می دهد به ما ساقی

بستان این و نو شکن آنش

جام گیتی نماست سید ما

همه عالم تن است و او جانش

 
 
 
گلها برای اندروید
حمیدالدین بلخی

کی رها می کنند خصمانش

که وزد باد بر گریبانش

سعدی

شب، پراکنده خسبد آن‌که پدید

نَبُوَد وجهِ بامدادانش

مور، گِرد آوَرَد به تابستان

تا فَراغت بُوَد زمستانش

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه