آتشی از عشق او در بزم ما افروختند
عود جانان ، عاشقان در مجمر دل سوختند
پیر رندانیم و سرمستیم در کوی مغان
نوجوانان جهان رندی ز ما آموختند
وصله ای از خرقهٔ پشمینهٔ ما یافتند
کهنه پوشان ولایت خرقه ها بردوختند
عاقلان بسیار عقل اندوختند از عاقلی
عاشقان از عشق او بسیار ذوق اندوختند
بر سر بازار او چون سید ما روز و شب
نقد و نسیه این و آن در قیمتش بفروختند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و سرمستی عاشقانه است. شاعر از آتش عشق معشوق سخن میگوید که در دل عاشقان برافروخته شده و آنها را به رندی و سرمستی واداشت. در این مسیر، پیران و رندان به دیگران رندی و عشق را میآموزند و از جذابیت عشق معنوی و عرفانی صحبت میکنند. همچنین اشارهای به بازار عشق و قیمت آن دارد که در آن عشق حقیقی با ارزشتر از معادلات مادی است. در کل، شعر بر اهمیت عشق و سرمستی در زندگی تأکید میکند.
هوش مصنوعی: در مجالس ما، آتش عشق او روشن شد و عود جانان، عاشقان را در دلهایشان سوزاند.
هوش مصنوعی: ما سالخوردگان شیفته و خوشحالیم که در محلهٔ رندانه و زاهدانه زندگی میکنیم، و جوانان دنیا از ما درس رندی و شعف یاد گرفتهاند.
هوش مصنوعی: در میان مردمان دور و بر، تکهای از زیور یا پوشش ما پیدا کردند که افراد قدیمی و با تجربه از آن استفاده میکردند و آن را به دیگران نیز دوختند و به کار بردند.
هوش مصنوعی: افراد عاقل تنها به جمعآوری دانش و اندیشههای منطقی پرداختهاند، اما عاشقانی که به عشق او روی آوردهاند، از آن عشق لذت و شوق زیادی به دست آوردهاند.
هوش مصنوعی: در بازار او مانند سید ما، روز و شب کالاهای نقدی و نسیه دیگران را در قیمت او فروختهاند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
از شعاع تیغ هر ساعت جهانی سوختند
وز تف شمشیر هر دم آتشی افروختند
قبة الاسلام را هم عزت اسلام را
بی تهاون روز می کندند و شب میسوختند
می بریدند از سر شمشیر حلق یکدگر
[...]
هر کرا این عشقبازی در ازل آموختند
تا ابد در جان او شمعی ز عشق افروختند
و آن دلی را کز برای وصل او پرداختند
همچو بازش از دو عالم دیدهها بردوختند
پس درین منزل چگونه تاب هجر آرند باز
[...]
گر حسین تشنه لب را جان ز محنت سوختند
ماند ازو شمعی که صد عالم چراغ افروختند
عاشقان در آتش عشق تو خود را سوختند
تا کماهی سر عشق و عاشقی آموختند
آن زمان کز بهر هر کس خلعتی تعیین شد
برقد من جامه رندی از آن دم دوختند
سوخت یاد غیر و یادت مونس جانم بماند
[...]
می پرستان چهره ها از تاب می افروختند
بهر روز حشر، رنگ خجلتی اندوختند
در مآل خویش، یکدم فکر نتوانند کرد
بسکه میخواران دماغ از آتش می سوختند
دامن دل را، بگل میخ خیال سیم و زر
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.