گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

عین او در عین اعیان شد پدید

آن چنان پنهان چنین پیدا که دید

آفتابست او و عالم سایه بان

چتر شاهی بر سر عالم کشید

جامی از می پر ز می بستان بنوش

این سخن از ما به جان باید شنید

در هوای یوسف گل پیرهن

همچو غنچه جامه را باید درید

لطف او آئینهٔ گیتی نما

از برای حضرت خود آفرید

ما حباب و عین ما آب حیات

نوش کن جامی بگو هل من مزید

سید ما از جمال پر کمال

می نماید هر زمان حسنی پدید

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مسعود سعد سلمان

کوس ملک آواز نصرت بر کشید

کفر و شرک از هول آن سر در کشید

فخر شاهان جهان بهرامشاه

شد سوی هندوستان لشکر کشید

چتر او را فتح بر تارک نهاد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
سنایی

لشکر شب رفت و صبح اندر رسید

خیز و مهرویا فراز آور نبید

چشم مست پر خمارت باز کن

کز نشاطت صبرم از دل بر پرید

مطرب سرمست را آواز ده

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه