گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

این چنین رندی که من دیدم که دید

هفت دریا را به یک دم درکشید

دیده ام آئینهٔ گیتی نما

آفریننده به لطفش آفرید

عاشق سرمست در کوی مغان

فارغ است از بایزید و از یزید

مجلس عشقست و ساقی در حضور

ذوق یاران باد یارب بر مزید

دیدهٔ روشن که دیده روی او

در چنان دیده بود نورش پدید

اعتباری می نماید فصل و وصل

گه قریبت می نماید گه بعید

نعمت الله مست و جام می به دست

باشد آن می کهنه و جامش جدید

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مسعود سعد سلمان

کوس ملک آواز نصرت بر کشید

کفر و شرک از هول آن سر در کشید

فخر شاهان جهان بهرامشاه

شد سوی هندوستان لشکر کشید

چتر او را فتح بر تارک نهاد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
سنایی

لشکر شب رفت و صبح اندر رسید

خیز و مهرویا فراز آور نبید

چشم مست پر خمارت باز کن

کز نشاطت صبرم از دل بر پرید

مطرب سرمست را آواز ده

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه