شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۱۴

عین او در عین اعیان شد پدید

آن چنان پنهان چنین پیدا که دید

آفتابست او و عالم سایه بان

چتر شاهی بر سر عالم کشید

جامی از می پر ز می بستان بنوش

این سخن از ما به جان باید شنید

در هوای یوسف گل پیرهن

همچو غنچه جامه را باید درید

لطف او آئینهٔ گیتی نما

از برای حضرت خود آفرید

ما حباب و عین ما آب حیات

نوش کن جامی بگو هل من مزید

سید ما از جمال پر کمال

می نماید هر زمان حسنی پدید