گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

دردمندانیم و مانده بی دوا

همدم و همدرد ما هم درد ما

غرق در دریای بی پایان شدیم

غیر ما دیگر نباشد آشنا

آبرو جوئی بیا از ما بجو

تا بیابی آبروی ما ز ما

رو فنا شو تا بقا یابی ز عشق

بینوا شو تا ازو یابی نوا

بر در میخانه مست افتاده ایم

بی حجاب و فارغ از هر دو سرا

از وجود و از عدم آسوده ایم

باز رسته از فنا و از بقا

رند و سرمستیم در کوی مغان

نعمت الله گر همی جوئی بیا

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode