گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

خیال او به هر نقشی برآید

به هر آئینه روئی می نماید

برد خلقی و می آرد همیشه

از آن عالم به یک حالی نپاید

جهان روشن شود از نور رویش

اگر آن آفتاب ما برآید

چنین میخانه و رندان سرمست

کسی مخمور اگر ماند نشاید

به نور او جمال او توان دید

حجاب از چشم ما گر برگشاید

به شادی روی ساقی نوش کن می

که می عمر عزیزت می فزاید

به عشقش نعمت الله میرمستان

سرودی عاشقانه می سراید

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
وطواط

مهی ، کندر سمرقند از لب او

نبات مصر را جان می فزاید

اگر طوطی طبع جان فزاید

بشاخ شکر نابش گراید

بشولد مر طبق را بر طریقی

[...]

سوزنی سمرقندی

خر خمخانه را جودان بماندست

وگر ماندست جو کو تا بخاید

بسنگ هجو من دندان شکستست

که بی بیطار بیخش برنیاید

سرش از سهمناکی شد بانسان

[...]

انوری

ز هجران تو جانم می‌برآید

بکن رحمی مکن کاخر نشاید

فروشد روزم از غم چند گویی

که می‌کن حیله‌ای تا شب چه زاید

سیه‌رویی من چون آفتابست

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از انوری
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه