گنجور

 
سوزنی سمرقندی

خر خمخانه را جودان بماندست

وگر ماندست جو کو تا بخاید

بسنگ هجو من دندان شکستست

که بی بیطار بیخش برنیاید

سرش از سهمناکی شد بانسان

که جز پالیزبانان را نشاید

بجز آکنده و آخر نباشد

در آن محفل که او شعری سراید

همان نشخوار چندین ساله باشد

کسی را کز نکوهد با ستاید

بهجو و مدح پیوندی ندارم

ز فیری و شهیقی میداراید

گهی خر کره میرش همی . . . او

چو میر مرد و پیرک شد که . . . اید

خریدم خانه آخر برآورد

به دربان تا به دروازه نیاید