گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

هستی ما همه بود به وجود

نفسی بی وجود نتوان بود

بنماید یکی به نقش و خیال

در دو آئینه آن یکی دو نمود

جسم و جان ، جام و می ، دل و دلدار

هر چه دارد همه به ما بنمود

همچو پرگار بود دل پر کار

نقطه نقطه محیط را بنمود

اول و آخرش به هم پیوست

ظاهر و باطنش ز هم آسود

لیس فی الدار غیره دیار

هر موحد که بود این فرمود

نعمت الله که میر مستان است

در میخانه بر جهان بگشود

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
قطران تبریزی

ملکان را ز آسمان کبود

چون تو هرگز کریم و راد نبود

هرگز از تو کسی بلا نکشید

هرگز از تو کسی جفا نشنود

عید فرخنده باد بر تو ملک

[...]

وطواط

آفتاب جلال و عالم جود

که چنو در جهان نشد موجود

خان عادل ، کمال دولت و دین

گوهر کان محمدت ، محمود

آنکه او راست طلعت میمون

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از وطواط
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه