دل دگر ما را به مأوا میکشد
خاطر ما سوی دریا میکشد
جذبهٔ او میکشد ما را مدام
حاکمست او میکشد یا میکشد
کشتهٔ عشقم و بر خاک درش
اوفتاده کشتگان را میکشد
در کشاکش عالمی آورده است
نه تن تنها که تنها میکشد
میل ما دایم سوی بالا بود
لطف او ما را به بالا میکشد
در خرابات مغان بزم خوشی است
عشق عاشق را به آنجا میکشد
زلف سید دل ز یاران میبرد
و از خیالش سر به سودا میکشد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
کامرانی سر بناکامی کشد
مرد ره خط در نکونامی کشد
ماه من چون سرو بالا میکشد
آه من سر بر ثریا میکشد
همچو خاک افتادهام بر خاک پست
سرو من از بس که بالا میکشد
یار تنها، عاشقانش عالمی
[...]
خاطر ما سوی دریا میکشد
گوییا ما را به مأوا میکشد
موج دریاییم و دریا عین ما
میبرد ما را به هرجا میکشد
جذبهٔ او میکشد ما را به خود
[...]
یار خط بر روی زیبا میکشد
سبزه بر گلبرگ رعنا میکشد
ماه را دامی ز عنبر مینهد
لاله را داغی ز سودا میکشد
سنبل از سودای مشکین کاکلش
[...]
یار بر من دود دلها میکشد
لشکری از فتنه بر ما میکشد
کرده است از زلف بس قلابها
تا دل خلقی به هرجا میکشد
نوش دارویی ز لعلش خواست دل
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.