دل دگر ما را به مأوا میکشد
خاطر ما سوی دریا میکشد
جذبهٔ او میکشد ما را مدام
حاکمست او میکشد یا میکشد
کشتهٔ عشقم و بر خاک درش
اوفتاده کشتگان را میکشد
در کشاکش عالمی آورده است
نه تن تنها که تنها میکشد
میل ما دایم سوی بالا بود
لطف او ما را به بالا میکشد
در خرابات مغان بزم خوشی است
عشق عاشق را به آنجا میکشد
زلف سید دل ز یاران میبرد
و از خیالش سر به سودا میکشد