گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

دل ز جان بگذشت و جانان بازیافت

ترک یک جان کرد و صد جان بازیافت

بست زُناری ز کفر زلف او

مو به مو اسرار ایمان بازیافت

خویش را در عشق او گم کرده بود

تا که از لطف خدا آن بازیافت

دُردِ دَردِ عشق او بسیار خورد

لاجرم در دَرد، درمان بازیافت

گنج او در کنج دل می جست جان

گرچه مشکل بود آسان بازیافت

گِرد میخانه همی گشتی مدام

یار خود در بزم رندان بازیافت

نعمت الله چون به دست او فتاد

سید سرمست مستان بازیافت

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عطار

تا دل من راه جانان بازیافت

گوهری در پردهٔ جان بازیافت

دل که ره می‌جست در وادی عشق

خویش را گم کرد ره زان بازیافت

هر که از دشورای هستی برست

[...]

حسینی

طالبی کاین راه پنهان باز یافت

گوهر کان را در این کان بازیافت

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه