گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

جانم از درد دل دوائی یافت

درد نوشید از آن صفائی یافت

بینوا بود جان مسکینم

از نوای خدا نوائی یافت

گنج اسمای حضرت سلطان

ناگه از کنج دل گدائی یافت

درد دل هر که برد بر در او

آن قماشش بگو بهائی یافت

دیدهٔ هر که نور رویش دید

در همه آینه لقائی یافت

دل به میخانه رفت خوش بنشست

خوش مقامی و نیک جائی یافت

نعمت الله ز خویش فانی شد

جاودان زان فنا بقائی یافت

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
نظامی

کارش آن بود کان کیائی یافت

از چنان پیشه پادشائی یافت

حکیم نزاری

هر که با دوست آشنایی یافت

ز آفت خویشتن رهایی یافت

هر که خود را ز راه خود برداشت

راه در عالم خدایی یافت

ببر از خویشتن که طالب دوست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه